پلاک ۱+۱۲

 
Tuesday, April 09, 2002

ديروز باز خسيس بازيم گل کردو تصميم گرفتم
با اتوبوس بيام خونه؛از شانس بد منه وسواسي
بارونه ناجوري گرفته بود.خلاصه بعد از رفتن اون
يه تيکه پياده روي تا اتوبوس و تبديل شدن به موشه
آب کشيده سواره اتوبوس شدم با اکراه رويه
يکي از صندليايه اتوبوس که نميدونم از کدوم
سوراخي خيس شده بود نشستم (ميگم با
اکراه چون لباسايه عيدمو پوشيده بودم.)
خلاصه بعد يه مدت از حرکت يه گروه از امله
اکره هايه افغاني(برادرانه افاغنه)ريختن تو
اتوبوس؛يکيشونم تلپ شد کنار ما يکي ديگه ام
پشته سرم آرنجش ميخورد تو کلم .
ديگه از اون موقع تا وقتي به تجريش برسيم
با بدترين نوعه شرايطه فيزيوتراپي
خودمو مچاله کرده بودم ؛حالا بدبختي اينجاست
که اين برادره محترم تصور ميکرد که هر چي من
جمع تر ميشينم ايشون بايد گشادتر بشينه؛
الانم که دارم اينا رو مينويسم گمان کنم که از ناحيه ي
کمر و باسن دچاره آرتوروز شده باشم.

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?