پلاک ۱+۱۲ | ||
|
Sunday, June 23, 2002
يادمه وقتي بچه بودم يه روز با بابام سوار اتوبوس شدم .از اون اتوبوس دو طبقه ها ؛روي يکي از دستيايه دگمه بود از بابام پرسيدم اين چيه بابم توضيح داد که برايه باز کردنه دره ولي از کار افتاده ؛از اون روز به بعد با کلي وسايله عمومي برخورد کردم که يه زماني تو خارج قابله استفاده بوده اما با ورود به ايران از کار افتاده نمونش همين زنگه توقفه اتوبوس .
من مطمئنم اگه يه روزي شهرداري تصميم بگيره که در سطح شهر يه وسيله عمومي که تا حدي قابله حمل باشه(حتي سطل آشغال!) بذاره عمرا يکيشم رو زمين نمييمونه متاسفانه طيفه گسترده اي از مردمه ايران وجودشون مالاماله از عقده و ساديسم طرزتکر اين گروه بهشون ميگه اگه ماله خودت نيست استفاده کن بعد تا جايي که ميتوني برين بهش و در نهايت گوره بابايه نفره بعدي که ميخواد ازش استفاده کنه مثلا اگه يکي بره توالته عمومي و استثنا پس از اتمامه کار اونجارو بشوره تا مدتها دچاره عذابه وجدان ميشه حالا من نميدونم اين خصلت از کي اومده ماله مغولاست؟ماله عرباست؟تلفيقه ژنتيکيشونه؟يا اصلا شايد توطئه آمريکاست. اين تازگياام که سوره اتوبوس شده بودم صندليه جلوييم به طرزه فجيعي آشولاش شده بود ؛کناره صندلي يه آدم خوش ذوق نوشته بود لطفا پس از خوردنه صندلي هسته آنرا تف کنيد اون چيزي که مشخصه اينه که تا زمانيکه اين جور خلقيات بينه مردم وجود داره تعاونو ؛همبستگيو موضوعاته خوب خوبه انشايي صد ساله سياهم ايجاد نميشه .حالا هزار تا ام خاتمي بيادو بره!
Comments:
|