پلاک ۱+۱۲

 
Sunday, July 28, 2002

از وقتي که با وبلاگايه فارسي آشنا شدم (طرفايه پاييزه پارسال)تعداده نويسنده ها خيلي کمتر از الان بود(آره ننه!).اما چيزي که مسلم بود اين بود که تويه اين جامعه کوچيکم مثله تمامه چتايه ايراني و شبکه هايه فارسي ديگه مجرايي بود که مردم بتونن بعضا خرفايي رو که در ايران عرف نيست و بدونه هيچ واهمه اي از شناخته شدن و با اسمه مستعار بيان کنند.
اما يه مطلب هست اونم اينه متاسفانه ملت ما خدايه افراط وتفريطن(البته رويه صحبتم با اون دسته از بچه هايه با شخصيته کلاس نيستا!).مثلا تو همين قضيه بالابعضي از اين نويسنده هايه اوليه وبلاگا با قشنگترين سبکه نگارشو طنز مستهجن ترين مطالبو بيان ميکردن؛تا جايي که اسمشون جزو پرخواننده ترين وبلاگا قرار گرفته .اما خالا که يه مدت از عمر وبلاگه فارسي گذشته مطالبه همون وبلاگايه معروف تا يه حد زيادي از اون زنندگي در اومده اما اين تغيير به خاطره اينه که همون نويسنده ها ؛حرفايه نزدشون ته کشيده؟
به نظره من که قطعا نه.اگه اين تغيير دليلي ميخواد دشته باشه فقط به خاطره اينه اسمه مستعاره همين نويسنده ها معروف شده و ممکنه چار تا آدم حسابي بيانو مطالبشونو بخونن.
خالا اين همه حرف زدم تا يه لپ کلاممو بگم شايد به نظر خيلي بي ربط باشه اما حداقل به نظره من يکي که خيلي با ربطه.
حرفه من در مورده يه ميله پليده در انسان به اسمه شهوت ؛استعدادي که در همه وجود داره و شکوفاييش تو سنه بلوغ صورت ميگيره.وقتي نگاه طولانيه يه پيرمرد يا کارگره افغانيو به يه زن ميبينم يا وقتي ميبينم که تو سايته دانشکدمون نصف کامپيوترا تصاويره پورنو اوردن چندشم ميشه ؛حالم به هم ميخوره .

اين حس حسيه که هيچ رقمه نميشه براش قاعده و قانون پيدا کرد؛يکي ميشه کشورايه شماليه اروپا که از زور آزادي به هزار رغم کثافتکاري مثله همجنس بازيو غيره شده؛يکي ام شده ايران که انقدر گندش در اومده که بحثه ازدواج موقتو راه انداختن.
يه نکته ايم که اينجا وجود داره اينه که يه حد تعادلي به نامه ازدواج برايه آدمايه مختلف با ظرفيتايه مختلف نميشه تعريف کرد؛اونجور که شواهد وقراين نشون ميده چيزي به نامه عشق هم ريشه تو شهوت داره؛از اون فيلمايه هاليوودي (مثلا تايتانيک)گرفته تا اين داستانه ليلي و مجنونه خودمون (که اوائل من فکر ميکردم ليلي زنه سياه پوست و بد چهرست)معشوق هر کي بوده حتما با معيار هايه انتخوابه دختره شايسته مطابقت داشته!
از نظره من موضوعه عشقه واقعي به يک زن جوان (حتي به عنوانه همسر)منتفيه.
اگه يه روز با خدا ملاقات داشته باشم ؛اولين سوالم اينه که چرا يه همچين حسي رو در وجوده آدم گذاشت؛آيا فقط برايه بقايه نسله؟خوب اگه اينطوره چرا اين غريزه طوري نبود تا فقط به همين منظور باشه و باعث نشه بازدهي يه جامعه جوان مثله ايران به کمتر از نصف کم بشه؟ايشلا که خدا جواب نميده که:يه حکمتي داشته که تو نميفهمي.
هههههههههههههههههههه(به سبکه خاله نسرين).
نمينويسم نمينويسم؛ولي وقتي مينويسم ميترکونم!

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?