پلاک ۱+۱۲

 
Saturday, September 21, 2002

دو تا موضوعه:
اول به خاطر اينکه مدتي نبودم ازر ميخوام؛علتشم اگه بخوام بگم اين وبلاگ حوصله اش رو نداره به هر جهت؛مطلب بعدي چيزيه که از پريروز مونده تو گلوم؛اينه که همون پريروز
با ۴ تا از رفقا رفتيم نمايشگاه حالا بگذريم از اينکه چه قدر مزخرف بود پامون تاول مدل نمايشگاهي زد و چي چي حافظا ...خلاصه تا اين شد که از هم جدا شديم من سوار تاکسي شدم ؛تو تاکسي مسافر بغل دستيم يه پسر جووني بود که به نظر ۲۱ يا ۲۲
سالي رو داشت تيپش هم شبيه داريوش خواننده بود (البته قبل از اعتياد!) خلاصه وقتي
به نزديکاي تجريش رسيديم پسره يه دويستي داد دسته راننده راننده هم ۵۰ تومن برگردوند پسره گفت آقا ۱۰۰ تومن ميشه راننده گفت ۱۵۰ تومنه خلاصه صداها يه کم بالا رفت من گفتم الانه که رسما دعوا بشه اما پسره که انگار نااميد شده بود گفت باشه اما منکه راضي نيستم اينو که گفت راننده انگار حس کرده بود که قضيه به نفعش تموم شده
شروع کرد بي ربط گفتن :اي آقا اين روزا کي راضيه و فلان .نقطه عطف جريان وقتي پيش اومد که پسره جواب يارو رو داد فکر مي کنين چي گفت؟
گفت که ما که به حق خودمون راضي هستيم اگه شما رضايت نداريد اين مشکل شماست.آقا اينو که گفت انگار که جيگرمو تو يخ در بهشت گذاشته باشن خنک شدم ؛بعد اين حرف راننده دوباره گرون گرفتنش رو ربط داد به دولت و حکومتو از اين قبيل چرتو پرتا باز پسره جوابشو داد که :باشه آقا حالا شما که با اين ۵۰ تومنه ما که پولدار نمي شيد .اين مناظره منو ياد فيلمايه چارلي چاپلين مينداخت راننده مثله آدمايه نره غولي که چارلي چاپلين درمي افتادن بي حساب و کتاب مشت مي انداخت اما پسره عين خود چارلي با ضربات حساب شده کاري مي زد تو خال آخر سر هم موقع پياده شدن بدون هيچگونه عذاب وجدان ۱۵۰ تومن آماده
کردم و دادم به يارو چونکه ميدونستم که اگر بخوام با يارو کل بندازم نمي تونست از چيزي
که بالا نوشتم بهتر بشه.
اما نتيجه حکمي :بابام هميشه ميگه تو ايران حق گرفتنيه نه دادني.من هر روز که بيشتر
وارد بطن جامعه مي شم بيشتر به عمق حرف بابام پي مي برم.
حرف آخر اينکه يه رفيقي تو دبيرستان داشتم که به شدت عشق آمريکا داشت تو راه برگشت به خونه که با هم بوديم يه بند عقايد نيچه رو بلغور مي کرد و بين حرفاش مي گفت
اگه من کاره اي تو آمريکا بودم دستور مي دادم که تمامه ملت ايران رو بريزن تو دريايه خزر!
البته اين دوسته ما يه جورايي قاطي داشت اما داشتم فکر مي کردم که اگه يه روزي اين
طرح رفيقه ما فقط در مورد ايرانيايي خرده شيشه دار که تو شهرهاي بزرگ زندگي مي کننداجرا بشه اون موقع جمعيت شهر ها خيلي راحت نصف ميشه!

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?