پلاک ۱+۱۲

 
Wednesday, October 30, 2002

چرا بعضي از اين امت شهيد پرور انقدر الاغ تشريف دارن؟
حدود سه ماه پيش تو يه کلاس کامپيوتر ثبت نام کردم.توي کلاس با يه پسره آشنا شدم
که دندون پزشکي دانشگاه ملي مي خوند؛استاد اين کلاسم بر طبق روال کلاساي الکي
هر جلسه تهديد به گرفتن کوئيز و کنفرانس مي کرد .خلاصه هر دفعه ما وارد کلاس
مي شدم اولين چيزي که از رفيقم مي پرسيدم اين بود که چيزي خونده يا نه اونم هميشه
جواب مي داد:نــــــــــــه بابا!.توي اين کلاس ما يه نفر با دوست دخترش مي اومد.از قضا
زد و يه روز اين پسره غايب شد و دوست دخترش تنها اومده بود؛اون روز وقتي به در آموزشگاه رسيدم؛ديدم اين رفيق ما و دختره با رعايت فاصله جانبي کنار هم وايسادن؛اينبار
وقتي سوال هميشگي رو پرسيدم آقا جواب داد نتونستن بخونم ؛بعدش انگار انتظار داشت که ازش بپرسم چرا؟ اما من که در اون لحظه کاملا از ماجرا پرت بودم؛خلاصه وقتي نا اميد شد خودش ادامه داد:آخه ديروز کنفرانس اورتو بود ؛پرسيدم کنفرانس چه چه بود؟!
گفت آره ديگه اين شد که نتونستم درس بخونم!!من که تازه دوزاريم افتاده بود خواستم مثلا در اينجور مواقع کمکش کنم تا پس فردا نشه عقده براش!خلاصه وقتي دوباره يه موقعيت اينچنيني به وجود اومد الکي ازش پرسيدم راستي شما که آرمايشاتون رو چه طوري انجام مي ديد؛آقا يه نگاه عاقل اندر سفيهي به ما انداخت و گفت براي ما از بيرون مريض مي آد رو اونا آزمايشمون رو انجام مي ديم؛پرسيدم خطرناک نيست؟جواب دادند :نخير تازه کارمون از بيرونم بهتره!! (آي بترکي پسر!!)حالا هر چي ما هي خودمونو
کوچيک مي کنيم تا از اين نظرا تخليه بشن ؛اين خاک بر سر فکر کرده خبريه!هر چي مي کشم از اين قلب رئوف مي کشم!

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?