پلاک ۱+۱۲

 
Saturday, November 16, 2002

هميشه تو زندگيم مستمع خوبي بودم و از قديم هر کدوم از هم کلاسيام که دنبال يه گوش مي گشتن سراغ من ميومدن حالا چرا؟به دو علت اساسي داره يکي اينکه اولا يه جوري زل ميزنم تو چشماي طرف انگار که سراپا سمع البصر شدم براي سخنان آقا؛ دوم اينکه لابه لاي حرفا با تعجب کردن الکي انتظارات طرف رو براورده مي کردم حالا اينکه
وقت تعريف حکايات من در عوالم رويا به سر مي بردم بماند.
يادمه وقتي ۸ سالم بود به کلاس شنا مي رفتم و با يکي از هم گروهياي شنام آشنا شده بودم ؛آقا اين تا ما رو مي ديد شروع مي کرد به خالي بستن از نوع شاخدار جوري
که ديگه اون يه ذره التفاطي که به سخنان ديگران مي کردم براي اين آقا نمي تونستم بکنم چون همون اول کار با چشم باز مي خوابيدم ؛خلاصه توي يکي از جلسات
که باز شروع کرد به خالي بستن اون اواخر چون ضخامت خاليا زياد شده بود يه چيزايي
از حرفاش يادم مونده؛مثلا مي گفت ديروز با بابام رفتيم کمودور (اون موقع مهم بود)خريديم
از اونجا رفتيم يه ويلا و ويدئو خريديم بعد به بابام گفتم بايديه ماشينم بخريم بعد با بابام
رفتيم يه کاديلاک خريديم ؛يه کم که گذشت ديدم نخير مثل اينکه اين يه مورد حاده؛اين بود
کاملا رفتم تو حالت خلسه مربوط به خودم و همينجور که در عالم خودم سياخت مي کردم
مات مونده بودم رو صورت آقا؛خلاصه آخر کار وقتي ديد اصلا عکس العملي از خودم نشون نمي دم اول يه کم فکر کرد بعد گفت :اااااااااا ببين اون روز چقدر چيز خريديم !!!

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?