پلاک ۱+۱۲ | ||
|
Thursday, December 05, 2002
تجسم يک رويا
يه صبح جمعه ؛تو يه جاي سرسبز ؛خورشيد تازه طلوع کرده و يه نم بارون سطح درختاو گلا رو گرفته؛مهي رقيق و نه چندان کسل کننده سطح باغ رو گرفته؛صداي پرندگاني ناآشنا به گوش مي رسه ؛نظير چنين صدايي رو مي شه تو جايي شبيه ژاپن شنيد؛ خودمو مي بينم که تنهاي تنهام؛بدون وجود چيزي به نام نوع بشر ويا چيزي که بخوام بخاطرش ناراحتي داشته باشم ؛کف همون جا دراز مي کشم و ساعتها به <هيچي> فکر مي کنم.
Comments:
|