|
پلاک ۱+۱۲ | ||
|
|
Sunday, May 04, 2003
امروز امتحانو گند زدم؛ بعدش تو ي ايستگاه مترو مخلوط بوي پيتزاي پيتزا فروشي و عطر
عطر فروشي تو دماغم زد؛هر روز که با کوله غصه هام ميرم خونه بو ؛بهم سلام ميکنه مثل امروز؛و بعد از تمام اينا فقط يه اتوبوس خلوت بود که ميتونست بهم تسکين بده؛اتوبوسي که توي دل شب بزرگراه رو سير ميکرد؛اونوقت راحت سرم رو به شيشه تکيه دادم و به گره هاي زندگيم فکر کردم؛گره هايي که هر روز داره کور تر و کور تر ميشه . ترسم از اينه که يه روز بفهمم که هيچکدومشون باز شدني نيست...
Comments:
|
|