پلاک ۱+۱۲

 
Thursday, August 07, 2003


مثل هميشه صدا اولش ضعيف بود و کم کم انقدر بلند و بلندتر شد تا بالاخره از رختخواب
کندم؛با همون هول و ولايي که هميشه همراهش بود.انگار اگه صدا دور ميشد و من خواب ميموندم مديون مي شدم.
جمله هايي که فرياد ميشد هم تغييري نکرده بود :به عزت و شرف لا اله الا الله بلند بگو
لا اله الله... .بعدش با عجله خودم رو به پنجره اي که به خيابان ديد داره ميرسونم .چند نفر زير برانکاردي رو که با پارچه سياه رنگ پوشيده شده رو گرفتن يه چيزي مثل ساديسم
همش وادارم ميکنه که به مرده نگاه کنم و سر و صورتش و در ذهن تصوير کنم
يعني کيه؟گاهي هم دست وپاشو ميديدم که به خاطر حرکت زير پارچه ميلرزيدند ؛و از آنجا تا شب حتا در و ديوار خونمون هم برام رنگ ديگه اي پيدا ميکنن . بعدا که ميرم خريد همه چي از زبان بقال محل مشخص ميشه :
همون مرده که سبيل چخماقي داشت ؛سکته کرده...همون پسره بود که تو کوچه فوتبال بازي ميکرد رفته کارت کنکورشو بگيره موتور از روي سرش رد شده کلش ترکيده...همون قدبلنده که همش تو ميدون علاف بود... .
تا بوده همين بوده از همون بچگي تا الان :تا امروز ؛تا همين لحظه....

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?