پلاک ۱+۱۲ | ||
|
Thursday, August 21, 2003
وارد باشگاه که ميشم بوي زحم تخم مرغ آبپز تو دماغم مي زنه.مربيم مشغول هرت و کرت با دوستشه؛دوستش از اون قماشيه که حالم ازشون به هم مي خوره.بايد ديدتش
تا فهميد چي ميگم. اولين تمرين: -...پشت بازو ؛دمبل چار تا هشتا... (مي شمارم يک...دو...سه...)سرتاسر ديوار رو به رو با آينه پوشيده شده.همه کسايي که تمرين مي کنن وتا حالا برو بازويي آوردن يه نگاهشون به وزنه است و يه نگاه به هيکلشون تو آيينه .منظره مضحکيه.از دور يه نگاه به هيکل خودم مي اندازم.با خودم فکر مي کنم که تا چند وقت بايد باشگاه برم تا مثل اينا گره گوره شم.عمرا.مي دونستم يه جورايي دارم سر خودمو کلاه ميذارم چون تابستون تموم نشده ولش مي کنم. حرکت بعدي: -... پرس سر سينه؛چار تا ده تا... بغل دستم يه قد کوتاه بور داره دمبل مي زنه انقدر چربي ساخته و عضله کرده که عين يه استوانه خوش فرم شده.ديد که دارم تو آينه نگاهش مي کنم؛سعي کرد به روي خودش نياره ولي از وجناتش معلوم بود که کلي حال کرده؛در ضمن دمبلش رو هم عوض کرد و يه سنگين ترشو ورداشت.پس حدسم درست بوده. حرکت بعدي: -...سر شونه؛دمبل؛چار تا ده تا... از دور کيس منفورم رو مي بينم که با يه کاسه پر تخم مرغ آبپز مي ره طرف مربيم.يادم اومد که شنيده بودم پروتئين سفيده تخم مرغ عضلات رو پر و پيمون مي کنه. دوباره مي رم تو فکر؛همون فکرايي ماليخوليايي سريشي. نمي دونم چرا از هر کي که بدم مياد زل مي زنم تو چشماش توي چشماي کيس منفورم همينجوري شد.اما يه کم که دقت کردم ديدم دهنش داره باز وبسته ميشه.با من بود؟من که ازش متنفرم که .بعدش اومد جلو.دستامو گرفت و با دمبل پايين آورد: -اينطوري؛مثل هشت ؛تو مثل گلابي مي زني...مربيت کيه؟ کاش اعصابش رو داشتم که بهش بگم به تو چه . حالا نوبت دستگاه هوازي بود.اولش رو تسمه راه مي رم بعدش درجه رو از ۴ رسوند به ۸بايد مي دويدم. فکراي سريش کم زور شده بودن.درجه رو به ۱۲ رسوند.تمام جونم داشت مي دويد فکراي سريش تقريبا نابود شده بودم ولي هنوز بودن. -مي توني بري؟ -بله... آخه اگر مي گفتم نه دو درم مي کرد.مثل دفعه پيش.بعذشم عذاب وجدان مي گرفتم که چرا حقمو خورد.حالا درجه روي ۱۴ بود ديگه همه جا رو کبود مي ديدم.اما عوضش همه سريشا رفته بودن. دستگاه متوقف شد. -خسته نباشي... از زور عرق پيرهنم به تنم چسبيده بود.
Comments:
|