پلاک ۱+۱۲ | ||
|
Sunday, September 28, 2003
امروز از ساعت ۷ صبح سر پا بودم؛ساعت ۸ ترميم بود؛که نتيجش شد ۲۰ واحد اختصاصي يکي از يک کلفتر واينکه ۴ روز تو هفته رو بايد ساعت ۵/۷ سر کلاس باشم يعني بايد ساعت ۶ صبح از خواب بلند شم و اين براي کسي که دو سال زودتر از ۵/۱۰ کلاس نداشته يه کمکي زوره.و از همه بدتر اينکه تاريخ و ساعت دو تا از دروسي که به هيچ وجه حذف پذير نيستن يکي شده.بعد از همه ترافيک ميليمتري خيابون وليعصر بود که زدم بر بدن خسته(اونم با اتوبوس و بعضا ايستاده!)؛خلاصه بعد از دو سه ساعتي خيابون پيمايي ساعت ۸ رسيدم خونه.بعد از يکساعت فک زدن با يه دوست فک زن( که کوتاهترين مکالمه تلفنيمان کمتر از يک ساعت نيست)؛عموم سري به خانمان زد و ضمن اينکه در حالت خواب مشغول شام خوردن بودم؛ چيزايي برام تعريف مي کرد.از زور خستگي هر چي به خودم فشار مي آوردم چيزي نمي فهميدم؛فقط سرمو تکون تکون مي دادم و دعا مي کردم چرند جوابشو نداده باشم.
الان ساعت ۵/۱۰ شبه.نمي دونم توي اين گيرودار چه هوس وبلاگ نوشتن بود که سراغم اومد.به هر حال با اينکه نمي رسم خيلي مرتب وبلاگ رو به روز کنم؛هنوز يک انگيزه بزرگ براي حفظ اينجا دارم يه جور دور انديشي براي روز مبادا؛اينکه روزي برسه که صدام به هيچ جا نرسه و براي جلوگيري از حناق بيام اينجا بنويسم.
Comments:
|