پلاک ۱+۱۲

 
Friday, February 06, 2004

بالاخره ديشب دوباره به خوابم آمدي . بعد مدتها . با همون موهاي لختي که از فرق وسط بازشان کرده بودي و دو طرف سرت ريخته بودي و با همون ريش نه چندان بلند.
هم مو و هم ريش هر دو طلايي بودند. شايد کمي شبيه شمايل مسيح بودي شايد هم نه.
از کي به خوابم مي آمدي؟ از همان وقتي که تصاويري مبهم از زندگي به يادم مانده ؟يا قبل از آن هم بودي شايد.
از همان وقتي که کودکي چهار پنج ساله بودم تا همين ديشب مي شود چند سال؟
وقتي که بچه تر بودم چهره ات را دوست داشتم.شايد به خاطر اينکه شبيه آدماي خوب توي فيلمها بودي خوشتيپ و مو طلايي.مي نشستي رو به رويم با يک لبخند ملايم. بعد کم کم صدات رو مي شنيدم چيز هاي نامفهومي مي گفتي بدون اينکه دهانت تکان بخورد اصلا مثل يک تصوير ثابت. فقط با يک لبخند بودي اما صدا داشتي که اصرار زيادي براي شنيدن آنچه مي گفتي نداشتم.
بهت عادت کرده بودم که نا غافل رفتي؛ چهار سال پيش.فکر کردم به قهر رفته اي از اينکه قدرت را ندانسته بودم.
حالا ديشب دوباره آمدي يا همان قيافه.دريغ از يک موي سفيد يا يک چين روي صورت .همان بودي که بودي.با همان روي باز و مهربان دوباره بودي.
امروز صبح که از خواب بيدار شدم با خودم عهد کردم که اگر بار ديگر به خوابم آمدي با
گوش جان به صحبتهايت گوش کنم که شايد جواب سولات نا تمامم را از دهانت بشنوم.
زيادي خوشبينم نه؟
به هر حال باز هم منتظرت مي مانم تا دوباره بيايي.

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?