پلاک ۱+۱۲ | ||
|
Monday, March 22, 2004
ذکر چند نکته:
۱-اول اينکه مسافرت خيلي خوش گذشت و جاي همتون خالي. ۲-خودسازياي اخيرم تا حد مطلوبي بهم جواب دادند.از اونجايي که دلم براي دختر خيلي چاقي که تو هتل بود يا کسي که زور بدبختي ساعتشو باز کرده بود و مي خواست بفروشه کباب نشد(با لاقل در حد معقول سوخت!).به خودم دست مريزاد ميگم چون اين عادت دلسوزي در حد نابودي خود رو از وقتي که يادم مياد داشتم ۳-سال تحويل خواب موندم. و نکته اصلي: ۴-نکته اصلي اينجاست .توي مسافرت توي کتاب حقيقتي ديگر دون خوان که آتيش زد به جونم . فکرشو بکنين يه چيزي ذهن که آدم رو يه مدت به خودش مشغول کرده رو يه چيزي که (کشکي کشکي واقعا خودمم نمي دونم چه جوري بهش رسيدم!)رو توي يه کتابي که از سر بيکاري توي سفر داري مي خوني مي بيني اونم از زبان يه سرخپوست عارف. و اون چيزي نبود جز تعريف ديدن محيط و درک تفاوتش با نگاه کردن . ديدن به معناي مطلق کلمه اينکه فقط ببينيم ؛و عجب آرامشي در اين ديدن نهفته است يه جور بي خيالي نسبت به همه چي .اينکه هيچ چيزي برات اهميت نداشته باشه.اون موقع ديگه برات فرقي نمي کنه که چرا کي چه جوريه و تو اونجوري نيستي يا اصولا چرا؟ ديگه برات فرقي نمي کنه که داري صبر ايوب جواد يساري گوش ميدي يا گايا ي تيامت رو بي خيالو رها .اي خدا........... شايد تو ۶ ماه گذشته فقط چند ساعت تونستم توي اين حالت باشم.حالت عجيبيه.هر چي بيشتر بخواي بهش برسي کمتري درکش مي کني و فقط وقتي که اصلا اصلا حواست نيست مياد سراغت.و شک ندارم که هر کدوم از ما براي مدتي توي اين حالت قرار گرفتيم و با بي تفاوتي ازش رد شديم. به نظرم مياد که عرفان و سلوکي که انقدر صحبتشه به شدت به تقويت اين ديدن وابسته است. خواهش مي کنم فقط يه بار آگاهانه امتحان کنين.
Comments:
|