|
پلاک ۱+۱۲ | ||
|
|
Saturday, December 11, 2004
مادر يزرگ سلام؛اکنون که اين سطور را مي نويسم جسمت قريب به ۳ ماه است که در زير خروارها خاک پنهان شده .اما بي ترديد روحت جاودانه ناظر و شاهد است.
مادر بزرگ؛ شمسي خانم هنوزم که هنوز است خاطراتت را که هر بار و هر بار تعريف مي کردي به خاطر دارم ؛عاشق پدرت بودي و آقا مي خوانديش و تعريف مي کردي از اينکه به خاطر کشف حجاب فقط سه روز به مدرسه رفتي و ما بقي درس را نزد برادرت بزرگت آموختي . تو هم مثل ساير هم نسلانت از يوغ آپارتايد مردانه در امان نماندي؛ علي رغم اينکه شوهرت از معدود تحصيلکردگان طب زمان رضا خان بود و شگفتا که هميشه محکم و از ته قلب جانب مردت را مي گرفتي و او را حقدار مي دانستي. هشت شکم زايمان تقريبا چيزي از تو باقي نگذاشت و فقط بيماري صرع اکتسابي را برايت به ارمغان آورد؛و چه ها که صرع با تو نکرد؛ از سوختگي شديد چندباره روي اجاق گاز تا شکستگي سر و دفرمه شدن استخواهاي بدنت ؛ و وقتي بدن نحيفت را غرقه به خون يافتيم حتي ناله هم نمي کردي و بعد از گذشت اندک روزي خنده هاي پر ضعف و آرام را دوباره سر مي دادي و وقتي همه به عيادت مي آمدند مي گفتي:خوب شد يه خوني هم ازمون رفت .نمي دانم فايده خون رفتن از بدن را چه کسي بهت ياد داده بود شايد شوهرت. شوهرت را آقاي دکتر صدا مي زدي و هر بار که آشنايان علت خروجش را از کشور مي پرسيدند ؛شجاعانه از نبودش دفاع مي کردي و علت مي آوردي. هرگز خاطرات دوران کودکيم با تو را فراموش نمي کنم.هفته اي دو روز برنامه داشتي که به خانمان بيايي ؛دو شنبه و سه شنبه برنامه اي که تا اين اواخر عمرت هم جاري بود اما گذشت زمان نه مرا معصوم باقي گذارد و نه تو را به سرحالي آن روزها. قديم هميشه دوست داشتم که از نهارت بخورم و بر طبق قاعده خودت؛قبل از نهار ماست با جوانه گندم و آويشن؛ نهار هم عبارت بود از سوپ و نان هاي تليت شده از قبل به همراه زيره. وقتي در بيمارستان به عيادتت آمدم از شدت بيماري و ضعف قدرت تکلم از تو سلب شده بود و فقط کلماتي نا مفهوم را به زبان مي آوردي و در آن حال هم مثل هميشه صبور و آرام بودي و حتي بعضا اثري از آثار لبخندهايت هر چند کمرنگ را مي شد در صورتت ديد. و سر انجام تب طولاني آنقدر در تنت جا خوش کرد که ذره ذره آب شدي و در نهايت جان سپردي . آخرين بار صورتت که با کافور سفيد شده بود را در گور ديدم.مثل هميشه آرام بودي با چشمهاي بسته انگار به خواب عميقي فرو رفته بودي مثل خوابي که قبل از آن کلي داروي استخودوس که هميشه مي خوردي خورده باشي. و آرام براي هميشه رفتي.
Comments:
|
|