پلاک ۱+۱۲ | ||
|
Friday, April 15, 2005
خيال هايم را به هم مي بافم و از آنچه بدست خود ريسيدم بالا مي روم ؛شهر را زير پا مي گذارم و به فراز آسمان پرواز مي کنم .اينجا همه چيز و همه کس بر مبناي حقيقت ذهنت پرداخته شده اند . اينجا جايي است که معناي اصيل دروغ و ريا رنگ باخته و براي ادامه زندگي احتياجي به تحمل هيچ رغم فشار و استرسي نيست .اينجا فقط مي تواني باشي و به رنگ زلال و شفاف آفتاب لبخند بزني و فقط و فقط حال را ببيني .
با صدايي نا غافل سقوط مي کنم و با صدايي بلند به خودم مي آيم.دست دوستم روي شانه ام است و روي لبش زهر خندي؛کجايي؟
Comments:
|