پلاک ۱+۱۲

 
Wednesday, June 22, 2005

اسمش الکساندر يار مرادف است . همزادم است و اخيرا پنداشتمش
خب تا قبل از اولين معارفه رسميمان به قيافه يکديگر را مي شناختيم . اما اکنون شناختمان از هم کامل است؛مثل دو دوست قديمي .
الکساندر يارمرادف پريشب سرزذه پيشم آمد و بي مقدمه ماهيتش را برايم آشکار نمود .مدتي زمان برد تا با قضيه کنار بيايم . خوب يا بد من يک همزاد از آسياي ميانه داشتم مثلا از شهر دوشنبه يا تاشکند يا بخارا . او برايم توضيح داد که چگونه به هنگام عقد قراردادهاي زمان شاه قاجار موطن خود را تغيير داد و اينکه چگونه دولت سوسياليستي نام فاميل يارمرادف را به پدرش يارمراد تحميل کرد .
الکساندر يارمرادف در اوان جواني به عضويت حزب کمونيست شهرش درآمد و پس از دو سال پي يک انقلاب فکري از حزب کناره کشيد و وارد جنبش هاي ملي شد ؛پس از مدتي به اتهام توطئه عليه امنيت نظام راهي اردوگاه کار اجباري در سيبري شد که خاطراتش از ارودگاه هاي استاليني نيز به جاي خود شنيدني است .الکساندر يارمرادف در مدت ۱۰ سال اسارت خود اکثر دندان ها به همراه نيمي از موهاي سرش را از دست داد . بعد از آزادي مدتي در دانشگاه فني مسکو مشغول به تحصيل شد . و بعد از آن با يک دختر گرجي که تقريبا در آن زمان جاي دخترش بود ازدواج کرد و بعد از آن زندگي آرامي را در پيش گرفت تا اينکه در ايران يعني سرزمين پدريش انقلاب رخ داد . الکساندر که تجربه انقلاب سرخ اکتبر را در کشور شوراها را از سر گذرانده بود به حال هموطنانش در سرزمين پدريش قدري تاسف خورد و تصميم گرفت سفري به ايران داشته باشد. عليرغم اينکه در هيچ زمينه خاصي تخصصي نداشت احساس کرد که در وطنش به حصورش احتياج مبرمي وجود دارد . اين بود که تصميم گرفت در ايران ماندگار شود .
الکساندر يارمرادف در سال ۱۳۵۹ مجذوب عقيده هاي انقلابي در داخل کشورش شد و در راستاي علاقه اش قاطعانه تصميم به جوان شدن گرفت و يک هفته خود را در اتاق متروکي در يکي از روستاهاي دورافتاده حبس کرد و پس از يک هفته او تبديل به يک جوان انقلابي خوش سيما و قامت شده بود . و از همان جا راهي خط مقدم جبهه شد و جانش را کف دستش گذاشت. از جمله افتخارات الکساندر مي توان به فتح خرمشهر اشاره کرد: او عکسش را از آن دوران به من نشان داد ؛توي عکس انگشتان هر دو دست را به علامت
v بالا گرفته بود . داخل عکس الکساندر ريشهاي تنکي داشت و قدري شبيه چه گوارا شده بود وقتي موضوع را گفتم گفت که نسبت دوري با وي دارد . طبيعي بود که موضوع را باور نکنم .
الکساندر يارمرادف در حالي که پاسي از شب گذشته بود آخرين جرعه چايش را سر کشيد و به من قول داد ادامه داستان زندگيش را موکول کند به ملاقات بعدي .

Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$>
Post a Comment


دوستان


ساراپري
گيلاس
المادريس
Cyberpunknow
پرتقالي
روياي نيلي
Eeternity
میدونم که اونجایی
این خانه سیاه است
Vanda!
ميگرن

farhad


قبيله ما



0
































This page is powered by Blogger. Isn't yours?